اگر فراق نباشد چه دوزخ و چه بهشت


چو اصل صورت معنی بود چه خوب و چه زشت

اگر نه بی تو بمانم چه ترسم از دوزخ


وگر نه روی تو بینم چه می کنم ز بهشت

نه واقفم متقبل نه جاهلم منکر


نه اهل مسجد و محراب و کعبه و نه کنشت

کنشت و کعبه تعلق به وجه صدق کند


رواست از همه جانب نیاز پاک سرشت

کجاست خواجه مجال تصرف اندر غیب


که داند آن که قضا بر سر من و تو نوشت

به آن که آمده ای رغبتت بر آن دارد


به جهد تو نشود مهره ی بلور انگشت

طمع مکن که به کوشش درست باز آید


به جای خویش چو از کالبد برون شد خشت

ولی شرایط ما نیست نا امید شدن


که هیچ بنده به یک بار نا امید نگشت

نزاریا به نفس تازه دار جان امید


که صد هزار درود و یکی ز جمله نکشت